تونی کلیف می 1973
نسیم روشنایی آپریل 2012
مقدمه
همواره برای وقوع انقلاب سوسیالیستی به علت سطوح نابرابر فرهنگی و آگاهی در گروه های متفاوت طبقه ی کارگر، نیاز به حزب انقلابی وجود دارد. اگر طبقه ی کارگر از لحاظ ایدئولوژیک یکدست بود، لزوم رهبری وجود نداشت. اما امکان عینی انقلاب سوسیالیستی در انتظار این نخواهد ماند تا همه از نظر ذهنی به سطحی از آگاهی طبقاتی دست یابند. تنها حزب انقلابی قادر است از فرصت انقلاب استفاده کند و طبقه ی کارگر را تا حدی از وظیفه ی انقلابی خود آگاه گرداند. ناهمواری سطوح طبقه امری ساکن و ایستا نیست. آن بخش هایی از طبقه ی کارگر که آگاهی کمتری دارند می توانند به سرعت پیشرفت کنند و حتی از بخش مترقی تر طبقه ی کارگر پیشی بگیرند. هرچه مبارزه واضح تر و فرّارتر باشد، واژه های عقب مانده و مترقی نسبی تر می شوند.
هرچه حزب انقلابی ریشه ی عمیق تری در طبقه ی کارگر داشته باشد، ناهمواری سطوح طبقه نیز بیشتر از حزب تاثیر می گیرد و بر آن تاثیر می گذارد. گروه های مختلف طبقه ی کارگر به درجات متفاوت از دیگر طبقات تاثیر می پذیرند و این مسئله بر اعضای حزب نیز تاثیر می گذارد. رهبری حزب طبقه ی کارگر حاصل مبارزه علیه این تاثیرات است، رهبری ضامن مبارزه برای پیشبرد خط مشی های درست حزب است. به همین ترتیب، وجود حزب پیشتاز ضروری است تا ابتکار و استقلال خیل عظیم کارگران را انسجام و قدرت ببخشد، سنترالیسم دموکراتیک درون حزب نیز امری ضروری است تا ابتکار و استقلال اعضای حزب ارتقا یابد.
آنچه گفته شد درنمای کلی، مفهوم حزب انقلابی لنین، رابطه ی آن با طبقه ی کارگر و شیوه ی سازماندهی حزب است که از این ارتباط منتج می شود.
باید این واقعیت را پذیرفت که نرم سازماندهی حزب، به صورت ایده آل آن، با واقعیت منطبق نیست. در این نرم، مرکز حزب که بهترین و مترقی ترین اعضا را بازنمایی می کند، پیش از کمیته های محلی و شاخه های دیگر حزب قرار دارد. شاخه های حزب، هم بر رهبری ملی تاثیر می گذارند و هم از آن تاثیر می پذیرند. در عمل، وضعیت ممکن است بسیار متفاوت باشد. رهبری ممکن است نسبت به شاخه هایی که یک روال خاص را دنبال می کنند، آنقدر مترقی باشد که به سکونی محافظه کارانه منجر شود. اگر وضعیت سیاسی طبقه ی کارگر به سرعت تغییر کند و وظایف جدیدی ارائه شوند، مرکز حزبی که کمتر با اعضای حزب و طبقه در تماس است، ممکن است پشت شاخه های حزب قرار بگیرد. شاخه های حزب ممکن است سریع تر از دیگران به نیازهای جدید واکنش نشان دهند. هرچه ساختار حزب سلب تر باشد، قواعد آن دقیق تر است و کمتر قادر خواهد بود با نیازهای جدید مطابقت پیدا کند.
تفکر و عمل لنین عوامل کلیدی زیر را در بر می گیرد:
1- عمل مقدم بر تئوری است: ” عمل فراتر از دانش تئوریک است، و نه تنها شأن و منزلت جهان شمولی دارد، بلکه، همچنین از واقعیت فوری نیز برخوردار است.[1] “
2- حقیقت همیشه انضمامی است.
3- پیشرفت نابرابر جنبه های متفاوت مبارزه، این امر را ضروری می سازد که همیشه به پیوندهای اصلی در هر موقعیت عینی توجه کنیم. .[2]
4- سازماندهی باید همیشه به طور تاریخی تعیین شود ( نه از چند” تئوری عام” طرح ریزی شود ) و باید متناسب با تغییرات مبارزه ی طبقاتی، تغییر کند.
5- هنگامی که نرم حزب، سنترالیسم دموکراتیک است، بدنه ی مرکزی حزب باید در ابتکار و دانش بالاترین سطح را داشته باشد و حتی گاهی باید قواعد به نفع انقلاب شکسته شوند.
6- قوانین حزب به این منظور هستند که بر تمایلات آنارشیستی افراد و گروه های کوچک که اغلب خرده بورژواهایی هستند که عضو حزب شده اند، غلبه کنند؛ اما این قوانین نباید انعطاف پذیری کار را تقلیل دهند. در حالت های اضطراری، حتی زیرپا گذاشتن انضباط و قواعد حزب، ممکن است وظیفه ی اعضایی باشد که به حزب تعهد بیشتری دارند.
7- ضروری است که برای اجتناب از تجربه گرایی و بی انضباطی فرصت طلبان مبارزه کنیم، اما بدون اینکه در انضباطی کور و دگماتیک گرفتار شویم.
سهم لنین در نشان دادن این که یک حزب انقلابی چگونه باید کار کند، از چند تئوری انتزاعی منتج نمی شود، بلکه، تاریخ فعالیت او را شامل می شود. این مقاله نمونه هایی را ارائه می کند که این نکات را نشان دهد. این نوشتار حول کل پرسش سازماندهی حزب نمی گردد، بلکه تنها به یک جنبه می پردازد: قوانین حزب و انضباط. انتخاب چنین حیطه ی محدودی در تحقیق، ممکن است به یک بعدی شدن کار منجر شود. کارکرد درونی حزب نمی تواند بدون مشاهده و تدقیق در رابطه ی بین حزب و طبقه ی کارگر به درستی فهمیده شود
چه باید کرد؟
نخستین ایده های لنین درخصوص سازماندهی در کتاب چه باید کرد؟ سال 1902 ارائه شد. آنجا او استدلال می کند:
آگاهی[3] سوسیال دمکرات نمی تواند در میان کارگران وجود داشته باشد. این ممکن است از بیرون به آنها داده شده باشد… طبقه ی کارگر، منحصرا با تلاش خویش قادر است تنها آگاهی اتحادیه ی کارگری را ارتقا دهد، یعنی این اعتقاد که در اتحادیه ها با هم متحد شوند، با کارفرمایان بجنگند، و بکوشند تا حکومت را وادار کنند قوانین ضروری کار را به تصویب برساند. [4]
به علاوه:
جنبش خودجوش طبقه ی کارگر سندیکالیسم است… و سندیکالیسم به معنی بردگی ایدئولوژیکی طبقه ی کارگر توسط بورژوازی است. از این رو، وظیفه ی ما … این است که با این خودجوشی مبارزه کنیم. تا طبقه ی کارگر را از این خودجوشی منحرف کنیم. سندیکالیست ها در طلب…. [5]
اما چرا … جنبش خودجوش به سلطه ی ایدئولوژیک بورژوازی منجر می شود؟ به این دلیل ساده که ایدئولوژی بورژوازی ریشه های بسیار قدیمی تری نسبت به ایدئولوژی سوسیالیستی دارد، به این معنا که ایدئولوژی بورژوازی کامل تر رشد یافته است و ابزارهای بیشماری برای انتشار آن در اختیار دارد. [6]
فرم سازماندهی که برای سوسیال دموکراسی لازم است از ماهیت وظایف سیاسی مشتق می شود: ” در یک دولت استبدادی، هرچه بیشتر عضویت … افرادی را که به طور حرفه ای در کنش انقلابی درگیر هستند و کسانی که به طور حرفه ای در هنر مبارزه با پلیس سیاسی آموزش دیده اند، محدود کنیم، اعمال و پیاده سازی سازماندهی دشوارتر خواهد بود.” [7]
این گرایش در یکی از اسناد 1904 به دقت شرح داده شده بود. در لایه ی پایینی کمیته ی مرکزی باید دو نوع گروه وجود داشته باشد: ارزی و عملکری( صنعتی). کمیته های محلی ” باید از سوسیال دموکرات ها تشکیل شوند، کسانی که خود را به تمامی وقف فعالیت های سوسیال دموکراسی می کنند [8] و تعدادشان کمتر است.”
آنها باید جلسات بحث و گفتگوی انقلابی ها، انجمن های محلی با پروپاگاندیست های مختلف که به یکدیگر مرتبط هستند، و جلسات محافل کارخانه ها و انجمن کارخانه را اداره و نمایندگی کنند.” تمام نهادهای دیگر( و تمام سازمان هایی که باید بی شمار و بسیار متنوع باشند…) باید تابع کمیته باشند، و… این ضرورت دارد که گروه های محلی وجود داشته باشند(برای شهرهای بزرگ) و گروه ها و محافل کارخانه ای( همیشه و هم جا).”[9] “گروه های محلی تنها در مورد مسائلی که به جنبه های فنی انتقال و توزیع مربوط می شوند باید اجازه ی انجام کنش مستقل را داشته باشد.” [10] به علاوه، محافل کارخانه ای برای ما بسیار باارزش هستند: قدرت اصلی جنبش بر سازماندهی کارگرهای کارخانه های بزرگ متکی است، کارخانه های بزرگ تنها بخش عمده ی طبقه ی کارگر را به مثابه ی اعضای در نظر گرفته شده تشکیل نمی دهند، بلکه، بیشتر به عنوان تاثیر، پیشرفت و ظرفیت مبارزه در نظر گرفته می شوند. هر کارخانه ای باید قلعه ی نظامی ما باشد. [11]
چگونه ماشین حزب در عمل کار کرد؟
درعمل، چیزها بسیار متفاوت به نظر می رسید. نامه های لنین در تبعید به کمیته ی روسیه پراز شکایت درباره ی کمبود اطلاعات، ادبیات و مردم بود. [12] ” آیا کارگران را وارد کمیته می کنید؟” او از کمیته ی ادسا (Odessa committee) پرسید. ” این کار ضروری است، کاملا ضروری است! چرا ما را در ارتباط مستقیم با کارگران قرار نمی دهید؟ حتی یک کارگر هم برای Vperyod ( روزنامه ی زیرزمینی که بلشویک ها سال 1904 و 1905 منتشر می کردند) نمی نویسد.” [13] این شرم آور است. ما به هر قیمتی که شده به ده ها خبرنگار کارگر نیاز داریم.” [14] گاه و بیگاه او مایوس می شود. ما دم از از سازماندهی، از سنترالیسم می زنیم، درحالی که چنین تفرقه ای، چنین آماتوریسمی حتی بین رفقای نزدیک در دفتر مرکزی حزب وجود دارد، طوری که آدم به این گزینه فکر می کند که با بی میلی همه چیز را رها کند.” [15]
در اوایل 1970 ، ما نامه ای از کروپسکایا (Krupskaya)همسر لنین، از جنوا به کمیته ی سن پطرزبورگ را در اختیار داریم:” ما از روزنامه های خارجی این خبر را خواندیم که Putilov [16] plant یک اعتصاب بود. آیا ما هیچ ارتباطی با کمیته داریم؟ آیا واقعا غیرممکن خواهد بود که ما از اعتصاب اطلاعاتی کسب کنیم؟” نفسکی (Nevskii) تفسیر می کند: ” یکی از بزرگ ترین جنبش های پرولتری در آغاز خویش بود، با پیشگامی کارگران Putilov plant که می خواستند با سرمایه داران مبارزه کنند، اما دفتر مرکزی خارج کشور حزب، خبر این تصادم ها را از روزنامه های خارجی به دست آورد و حتی قادر نبود دریابد که این اعتصاب… جنبشی بود که با کل جنبش اعتصابی قدرتمند پرولتاریای پطرزبورگ نزدیک ترین پیوندها را داشت.” [17]
در سومین کنگره ی حزب، کمیته ی پطرزبورگ تصدیق کرد که:” وقایع ژانویه کمیته را به وضعیت بسیار نابسامانی دچار کرد. روابط آن با توده ی طبقه ی کارگر به شدت غیرسازماندهی شده بوده است… حتی یک کارگر نیز جزو اعضای کمیته نبود. کمیته برای اعتصاب کارگران تراموای Putilov plant آمادگی نداشت.” [18] در نتیجه ی ضعف کمیته، بی تجربگی و ریشه های کم عمق در طبقه ی کارگر، کمیته ی بلشویک طعمه ای طبیعی برای چپگرایان افراطی فرقه گرا در سال 1905 بود و فرقه گرایی(sectarian) این گروه ها زمانی خود را به طور سمبلیک نشان داد که آنها وقتی شوروی بنا نهاده شد، آن را رد کردند.
چنین گرایش فرقه گرایانه ی مشابهی نیز از سوی رهبران بلکشویک روسیه نسبت به اتحادیه های نوپا و روبه گسترش کارگری ابراز شد. به همین ترتیب، درمورد شوروی، لنین باید با تکیه بر رهبری سنترالیست دموکراتیک خود در ائتلاف با رتبه و صفوف حزب مبارزه می کرد. انقلاب 1905 آشکارا نشان داد که حزب خودبه خود پیشتاز طبقه ی کارگر و کمیته ی مرکزی نیز پیشتاز حزب قرار نبود.
چرخش تاکتیکی
از نظر تئوریک، عضو حزب و به طور خاص” عضو کمیته” یک انقلابی حرفه ای بود. در دوران قبل از انقلاب 1905( و در سال های پس از آن)، سطح فعالیت و آگاهی اعضای کمیته از بخش های مترقی پرولتاریا بسیار جلوتر بود. اما زمان انقلاب، آنها به مراتب عقب تر از بخش های مترقی پرولتاریا قرارگرفتند. اعضای کمیته در دوران دشوار غیرقانونی بودن و سرکوب حزب، قواعد و سنت هایی ابداع کردند که در لحظات بحرانی به مانع تبدیل شدند.
در سال 1905 مهم ترین موضوع استدلال لنین این بود: دروازه های حزب را به روی نیروهای جدید بازبگذارید:
من واقعا گاهی اوقات فکر می کنم که نُه دهم بلشویک ها عملا فرمالیست هستند… ما به نیروهای جوان نیاز داریم. من با هر کسی که تصور می کند چنین مردمی وجود ندارند، کاملا مخالفم. مردم روسیه بی شمارند؛ تنها کاری که باید انجام دهیم جذب نیروی جدید به حزب است… بدون اینکه از آن ها بترسیم…
کمیته را با پذیرش افراد جدید در آن سه برابر کنید، شش یا دوازده کمیته ی فرعی تاسیس کنید، هر فرد صادق و باانرژی را عضو حزب گردانید. اجازه دهید هر کمیته ی فرعی جزوه های خود را نوشته و بدون هیچ خط قرمزی منتشر کند( هیچ آسیبی وجود نخواهد داشت اگر آنها اشتباه کنند…)… از کمبود آموزش آنها نترسید، از فقدان تجربه یا بی تجربگی آن ها به لرزه نیفتید… [19]
و دوباره:
اگر ما شکست بخوریم که با ابتکاری جسورانه سازمان های جدید راه اندازی کنیم، باید به مثابه ی کسانی که مدعی اند نقش پیشتاز را ایفا می کنند، از فعالیت سیاسی دست برداریم. اگر ما درمانده و ناامیدانه، در مرزها و فرم های ایجاد شده، درجا بزنیم، و کمیته ها، گروه ها، جلسات و محافل مان را محدود کنیم، صرفا بی کفایتی خود را ثابت کرده ایم. هزاران محفل بدون یاری ما، بدون هیچ برنامه و هدف معین و به سادگی تحت تاثیر وقایع، در حال شکل گیری و رشد هستند.
بگذارید تمام این محافل، به جز محافلی که آشکارا غیر اجتماعی و غیر دموکرات هستند، خواه به طور مستقیم به حزب بپیوندند و یا خود را همتراز با حزب بدانند. در غیر اینصورت در وقایع بعدی نباید از آنها انتظار داشته باشیم برنامه ی حزبی ما را بپذیرند یا با ما وارد روابط سازمانی شوند. حالت اعتراض های آنها و همدلی آنها برای انقلاب بین المللی سوسیال دموکراسی به خودی خود کفایت می کند.[20]
اما اعضای کمیته با پیشنهاد لنین مخالفت کردند و در سومین کنگره( بهار 1905)، او را در رابطه با این مسئله مغلوب کردند. پذیرش کارگران جدید در حزب مخالفت خاصی را برانگیخت. یک نماینده استدلال کرد که چنین مشکلی وجود ندارد:” مسئله ای به عنوان معضل ارتباط کارگران با روشنفکران سازمان های حزبی وجود ندارد.( لنین: این معضل وجود دارد.) خیر، وجود ندارد. این تنها یک پرسش عوام فریبانه است، همین.” [21] دیگران گزارش دادند که تاچه حد تعداد کارگران در حزب کم است، پس از پانزده سال کار تنها یک کارگر در پطرزبورگ ( لنین: با “عصبانیت”)، هیچ کارگری در کمیته های شمالی، یک کارگر در باکو و هیچ کارگری در کاتیاس، ایالت گرجستان جزو اعضای حزب هستند. شکایات به وفور و به سرعت دنبال شد. یک نماینده اشاره کرد:” من در طی کار بسیار به این امر برخورده ام که در کمیته های ما نوعی هراس از کارگران بین اعضای کمیته وجود دارد.”[22]
لنین در این لحظه مداخله کرد و جلسه پرهیاهوتر گشت:
این وظیفه ی بعدی اعضای دفتر مرکزی حزب خواهد بود که تعداد قابل ملاحظه ای از کمیته ها را سازماندهی مجدد کنند: سکون و کندی اعضای کمیته می بایست برطرف شوند…گماردن کارگران در کمیته ها نه تنها جنبه ای تعلیمی دارد، بلکه، وظیفه ای سیاسی است. کارگران از شم طبقاتی برخوردارند، اگر ما تعلل کنیم، آنها پس از کسب کمی تجربه ی سیاسی، خیلی سریع به سوسیال دموکراسی متعهد می شوند. من به شدت براین باورم که باید در هر کمیته هشت کارگر و دو روشنفکر وجود داشته باشد…[23]
میخاولوف این بحث را به پیش برد:
معیار برای جذب کارگران… باید با معیارهایی که روشنفکران را انتخاب می کنیم، متفاوت باشد. سخن از روشنفکران سوسیال دموکرات های میانه روست… اما دانشجویان سال اول یا دوم که با ایده های سوسیال دموکراسی از طریق برنامه ی ارفورت(Erfurt) و چند شماره از نشریه ی ایسکارا(Iskra) آشنا هستند، از قبل به عنوان سوسیال دموکرات های میانه رو درنظرگرفته می شوند. پس درعمل، ضرورت وجود روشنفکران بسیار کم و ضرورت حضور کارگران در حزب بسیار بالاست.(لنین:” کاملا درست است.” اکثریت نمایندگان: “کاملا اشتباه است!”) تنها معیار معتبر برای پذیرش کارگران در کمیته ها باید میزان تاثیر آنها میان توده ها باشد. تمام لیدرهای کارگری که در انجمن های ما شرکت کرده اند باید اعضای کمیته های ما باشند. [24]
لنین پس از مدتی دوباره به این مسئله بازگشت:
روشنفکران همیشه باید برای سخت ترین شرایط و ناخوشایندترین وقایع آماده باشند. این همواره عامل اصلی تمام انواع جدال ها و ستیزه هاست. ماده ی نهم ( از قانون): کمیته ی محلی باید توسط کمیته ی مرکزی منحل شود، اگر دو سوم کارگران محلی که به سازمان هاشان تعلق دارند آن را مطالبه کنند. هنگامی که کمیته ی مرکزی ما به طور مدام تعداد کارگران سازماندهی شده در هر سازمان خاص باخبر است، می بایست ملاحظه ی کارگران و عقایدشان را بکند، در این صورت قادر خواهد بود کمیته های محلی را با مطالبات کارگران سازماندهی شده هم سو کند. [25]
این نخستین دفعه ای نبود که لنین خود را میان رهبران بلشویک تنها یافت و حتی در کنگره ی بلکشویک هو شد. با این حال او استدلال خود را علیه رهبران ادامه داد. پس از مدتی در همان سال او می گوید:
“در سومین کنگره ی حزب پیشنهاد من این بود که باید نسبت کارگران و روشنفکران در کمیته های حزب حدود هشت کارگر و دو روشنفکر باشد. چقدر این خواسته منسوخ شده است! حال باید برای سازمان های حزبی چنین آرزو کنیم که ای کاش در قیاس با صدها کارگر سوسیال دموکرات یک روشنفکر سوسیال دموکرات داشته باشیم.” [26]
و یک سال بعد:
این غیرعادی است که ما در سنت پطرزبورگ تنها باید شش هزار عضو داشته باشیم( در منطقه ی سنت پطرزبورگ هشتادویک هزار کارگر در کارخانه هایی وجود دارد که بیش از پانصد کارگر در آنها کار می کنند و در کل صدوپنجاه هزار کارگر در این منطقه وجود دارد)… ما باید یادبگیریم از چنین مراکزی پنج یا ده برابر بیش از کارگرانی که اکنون عضو هستند، عضو حذب کنیم… [27]
لنین باید هوادارانش را از سرسپردگی به چه باید کرد؟ محافظت می کرد. فرمول بندی او در رابطه ی بین خودجوشی و سازماندهی هنوز جنبش را مسحور می کند. با این حال او در سال 1905 آشکارا موضع خویش را عوض کرد:
طبقه ی کارگر ماهیتا سوسیال دموکرات است… پایگاه های خود را گسترش دهید، تمام کارگران سوسیال دموکرات را گرد خود صف آرایی کنید، صدها یا هزاران نفر از آنان را در درجات مختلف سازمان های حزبی ترکیب کنید. [28]
اگر لنین اصرار نمی ورزید، تلاطماتی که منجر به این شد که لنین با دیگر رهبران حزب دچار تضاد و ستیز شود، می توانست از همان آغاز که حزب توسط تعداد کمی از افراد انعطاف پذیر اداره می شد، حزب را نابود کند.
علیه خط قرمز: برای قوانین بسیار کلی حزب
قوانین حزب از نظر لنین به منظور تسهیل کردن اداره ی حزب بودند، نه چیزهایی که زمان و قدرت فکری بسیاری طلب می کرد:
ما به قوانین نیاز نداریم بلکه به سازماندهی اطلاعات حزب نیازمندیم… درحال حاضر تمام سازمان های محلی ما زمان قابل توجه ای را به بحث درباره ی قوانین سپری می کنند. اگر به جای آن، هر عضو زمان خود را به تهیه و ارائه ی یک گزارش خوب و دقیق از عملکرد ویژه ی خویش برای کل حزب اختصاص بدهد، کار ابعاد بسیاری به خود می گیرد. [29]
زمانی که او قوانین حزب را در سال 1903 نوشت آنها بسیار ساده و کم بودند، دوازده قانون که در چهارصدوبیست و یک کلمه بیان شده بود، اما او حتی ضروری می دانست که همین قوانین را در صورت لزوم و بسته به شرایط خاص بشکند.
برعکس آنچه لنین می خواست، کمیته ی مرکزی جدید حزب که تمام بلشویک های پس از 1903 را شامل می شد، سعی داشت که با منشویک ها مصالحه کند.[30] پس از ماه ها مکاتبات تند و کوبنده، نتیجه آن شد که اقتدار کل هیئت تحریریه ی منشویکی ایسکرا به رسمیت شناخته شد و لنین کاملا عامدانه از کمیته کنار گذاشته شد.[31] کمیته، لنین را به خاطر آژیتاسیون کنگره ی جدید برای تصویه حساب با منشویک ها و انحلال دفتر جنوب، تقبیح و متهم کرد. لنین از منصب خویش به عنوان نماینده ی اصلی کمیته ی خارج از کشور محروم شده بود، و مقالات او بدون تصویب کنگره حق انتشار نداشت.
دفتر جنوب، توسط لنین بدون اطلاع کمیته تاسیس شده بود؛ از این رو، هیچ جایگاه رسمی نداشت و نمی توانست به عنوان سخنگوی لنین برای فراخوانی کنگره ی جدید نقشی ایفا کند.
لنین اکنون در حال انجام سازماندهی شبکه ای از هواداران منضبط در روسیه بود، بدون در نظر گرفتن قانون شماره ی شش که به اعضای کمیته این حق را اعطا می کرد که سازماندهی کمیته ها تنها توسط کمیته ی مرکزی صورت گیرد. او با این سازماندهی، کنگره ی جدید را فراخوان داد، و این نقض مستقیم اساسنامه ی حزب که توسط خود او تنظیم شده بود.
مثالی دیگری ارائه می کنیم. در کنگره ی “اتحاد” استکهلم سال 1906، منشویک ها اکثریت را کسب کردند. آیا لنین به این قانون تکیه کرد که شاخه ها یا کمیته های محلی حزب باید تابع کمیته ی مرکزی باشند؟ خیر، به هیچ وجه. او اکنون خواهان خودمختاری شاخه های محلی حزب شد تا خط و مشی سیاسی شان را خودشان انتخاب کنند و به جای تصمیم گیری نهایی اعضای اصلی حزب، خواهان برپایی یک رفراندوم برای تمام اعضای حزب گشت.
در سومین کنگره ی حزب کارگران سوسیال دموکرات روسیه( که در سال 1907 برگزار شد) که در آن هم بلشویک ها و هم منشویک ها حضور داشتند، یک موقعیت دیریاب ایجاد شد: تمام نماینده ی های بلشویک به جز لنین، به تحریم شرکت در انتخاب دوما(Duma) رای دادند. لنین و منشویک ها شرکت در انتخابات را تحریم نکردند.[32] در کنگره ی حزب اتحاد لندن سال 1907، که در آنجا لنین سر هر موضوع عملی روی موضع خود می ایستاد، قریب به اتفاق اکثریت برعلیه سرقت مسلحانه و مصادره به نفع حزب رای صادر شد. اکثریت بلشویک ها رای شان با منشویک ها یکسان بود. وقتی نماینده ها فریاد زدند:” لنین چه می گوید؟ ما می خواهیم نظر لنین را بشنویم”، او از موضع خود به عنوان رییس جلسه استفاده می کند، او از ثبت رای خود اجتناب کرد و تنها “با حالتی مرموز نیشخند زد.”[33] یک ماه پس از کنگره ی لندن و علی رغم قطعنامه اش، عوامل لنین یکی از جنجال برانگیزترین مصادره ها را از خزانه داری تفلیس انجام دادند که سیصدوچهل و یک هزار روبل بود!
یکی دیگر از نمونه ها اخراج رهبر جناج چپ حزب بلشویک، بگدانف(Bogdanov) بود. در سال 1909، حزب دچار انشعاب شده بود و هر تلاشی برای فراخوانی یک گنگره یا کنفرانس احتمالا به نابودی کل حزب می انجامید. کاهش جنبش ها در سال های انفعال، به بی اخلاقی منجر شده بود. لنین اخراج بگدانف و انتخاب یک مرکز بلشویکی قدیمی در کنگره ی لندن سال1907 را برای ترمیم حزب امری حیاتی می دانست. براین اساس، او هیئت تحریریه ی بزرگ نشریه ی بلشویکی پرولتاریا(Proletary) را به عنوان بدنه ای کاملا موقتی احضار کرد و بگدانف را اخراج کرد. لنین نمی توانست از کارگران فعال بخواهد تا از موضع او درقبال بگدانف حمایت کنند، از این رو، از اعضای نه چندان فعال برای این منظور استفاده کرد. بسیاری از پشتیبانان لنین، حتی استالین نیز از این کنش به ظاهر خودسرانه ی او انتقاد کردند. ظاهرا لنین کار نادرستی کرد اما او بلشویسم را از انقراض در خلأ چپگرایی افراطی نجات داد.
زمانی که انقلابی ها از حمایت واقعی طبقه ی کارگر محروم اند، چپگرایی افراطی رواج می یابد. وقتی درعمل کسی به حرف انقلابیون گوش نمی سپارد، چرا نباید به عبارت پردازی های انقلابی افراطی متوسل شد؟ چپگرایان افراطی فرمالیست هستند، عقیم، سترون و فاقد تماس با واقعیت اند، اما چگونه می توان انقلاب را بدون کنش جمعی ثابت کرد؟ لنین این مشکل را با کنش خودسرانه ی خود در تخلف از قوانین حزب برطرف کرد: اصول سازمانی برای لنین همیشه تابع وظایف انضمامی سیاسی بود و آنچه به عنوان اولویت اصلی در آن وهله ی خاص درنظر می گرفت.
لنین چگونه علی رغم تضادها و مناقشات با حامیان خویش بقای سیاسی یافت؟
حتی اگر این فاکت را در بگیریم که ما در حال حاضر نمی خواهیم پیش زمینه ی سیاسی این وقایع را شرح دهیم و نیز نمی خواهیم ماهیت بسیار منظم و منضبط دیگر بخش های بلشویک را توصیف کنیم، تعجب آور خواهد بود که لنین چگونه توانست طوری تضادها را مدیریت کند که به عنوان رهبر حزب باقی بماند. پنچ دلیل برای این مسئله وجود دارد:
- ترکیب پرولتری حزب. در سال 1906 کارگران اکثریت حزب را تشکیل می دادند( شصت و دو درصد[34]) در دوران انفعال، روشنفکران حزب را در ازدحام خویش رها کردند؛ پس از سال های نوزایی حزب(1912-1914) تعداد کمی دوباره به حزب بازگشتند. خروج دسته جمعی بعدی در دوران جنگ رخ داد که طی آن ترکیب حزب بیشتر و بیشتر پرولتریزه شد.
- جوانی حزب. در سال 1907، بیست درصد از اعضای حزب کمتر از بیست سال داشتند؛ سی و هفت درصد بین بیست و بیست و چهار سال داشتند؛ و شانزده درصد از اعضا بین بیست و پنج و بیست و نه سال داشتند. سن ” اکتویست ها”که پروپاگاندا می کردند، سخنرانان، آژیتاتورها و اعضای دسته های ارتش سرخ، به ندرت از بیست و نه سال بالاتر بود. هفده درصد از اعضا زیر بیست سال، چهل و دو درصد زیر بیست و بیست و چهار سال، و بیست و چهار درصد بین بیست و پنچ و بیست و نه سال بودند. متوسط سن نماینده های کنگره ی پنجم حزب در سال 1907، بیست و هفت سال بود. متوسط سن نُه رهبر، سی و چهار سال بود( و مسن ترین رهبران، سه رهبر یعنی کراسین، لنین و کاراسیکف بودند که سی و هفت سال داشتند.)[35]
جوانان از خودگذشته، مبتکر و پرانرژی بودند. حضور آنها به لنین یاری می رساند تا بر مقاومت محافظه کاران حزب فائق شود.
- اتکای لنین به بخش های مترقی طبقه ی کارگر. لنین می دانست که حزب با ساختار بیش از حد رسمی، به طور اجتناب ناپذیری با نابرابری در سطوح آگاهی و نظامی گری داخل جنبش های انقلابی و درون حزب می انجامد، به طوری که برخی از کسانی که در این سطح نقش پیشتاز را داشتند، به سبب همین امر، از همقطاران خویش عقب ماندند. نگاه لنین همیشه به بخش های مترقی کارگران بود تا از او علیه محافظه کاران حزب پشتیبانی کنند.
در دوره ی انقلاب فوریه 1917، میان سی و نه عضو هیئت اجرایی پتروگراد شوروی، یازده نفر بلشویک بودند، با این حال، هیچ کس با صورتبندی بورژوایی حکومت مخالفت نکرد. استالین و کامنف که از تبعید در سیبری بازگشته بودند نیز از دولت موقت حمایت کردند و به سیاست های ضدجنگ حزب بلشویک ختم شد. صفوف و درجات حزب به ندرت با هم اتفاق نظر داشتند. به ویژه در منطقه ی ویبورگ(Vyborg) که به طور متوسط یکی از پایگاه های حرفه ای و سازماندهی شده ی بلشویک ها بود، در همایشی که در آن هزاران کارگر و سرباز ارتش شوروی حضور داشتند در ملأعام با رهبران مخالفت خود را اعلام کردند.[36] مطالبه ی بلشویک های ویبورگ این بود که شوروی فورا قدرت را به دست بگیرد و مجمع دولت موقت را منحل کند.[37] اگرچه کمیته ی پتروگراد این قطعنامه را رد کرد و بلشویک های ویبورگ ناچار شدند از کمیته تبعیت کنند.
حمایت بلشویک های ویبورگ و دیگر رده ها و صفوف حزب این امکان را برای لنین ایجاد کرد تا تز آپریل بسیار سریع در حزب پیروز شود. درابتدا، زمانی که لنین آن را نوشت، هیچ پشتیبانی ای از رهبران به دست نیاورد:
هیچ یک از سازمان ها، گروه ها و حتی اعضای بلشویک به او نپیوستند…” پراودا(Pravda) نوشت: “طرح کلی لنین” که از این فرض منتج می شود که انقلاب بورژوا دموکراتیک خاتمه یافته است و اکنون زمان تبدیل انقلاب به انقلاب سوسیالیستی است، از نظر ما قابل پذیرش نیست.”[38]
کامنف(Kamenev) نوشت که هم نشریه ی پراودا و هم دفتر مرکزی کمیته ی حزب موضع لنین را نپذیرفتند.
اما طی دو هفته جریان امور کاملا تغییر کرد. کنفرانس شهر پتروگراد و کنفرانس ملی بلشویک ، متفق القول طرح لنین را در محکومیت دولت موقت تصویب کردند.[39] از لحاظ دموکراسی صوری، پتروگراد با دو میلیون جمعیت و منطقه ی ویبورگ با صدوهفتادهزار نفر جمعیت، در کل کشور اقلیت محسوب می شدند. اما در دوران بحران انقلابی، گروه های کوچک قادرند تاثیرات بسیار چشمگیری در جریان تاریخ بگذارند. بلشویک های پتروگراد می بایست تز آپریل را می پذیرفتند؛ تا جولای و آگوست 1917 بلشویک ها همه جا در حال اتحاد با منشویک ها بودند. خارکوف(Kharkov) یا بلشویک های ادسا می گفتند برای اینکه به بلشویک های پتروگراد دهیم، ممکن است به این معنا باشد که با عقبی ها ( منشویک ها) توافق کنیم.
- ساختار حزب. بدنه ی هدایت گر حزب، گنگره ها، کنفرانس ها، کمیته ی های مرکزی از نظر حجم بسیار کوچک بودند. برای مثال، کنفرانس 1903 پنجاه و هفت نماینده داشت؛ کنفرانس 1907 سیصدوسی شش نماینده داشت( از چهل و شش هزار عضو)؛ کنفرانس آپریل 1917، صدوچهل و نه نماینده داشت( از دویست هزار عضو)؛ قبل از 1917 کمیته ی مرکزی بین سه تا دوازده نفر بود؛ هنگام انقلاب اکتبر، زمانی که حزب دویست و شصت عضو داشت، کمیته ی مرکزی بیست و دو نفر بود.
کنگره ها بسیار طولانی بود. دومین کنگره ی1903، بیست و پنج رو به طول انجامید؛ سومین کنگره ی 1906، شانزده روز؛ چهارمین کنگره ی 1907شانزده روز؛ پنجمین کنگره 1907 بیست روز؛ و ششمین کنگره1917 نه روز به طور انجامید. حجم کوچک کنگره ها و مدت زمان طولانی کنگره ها که صرف مباحث جدی درباره ی موضوعات عینی که مقابل حزب قرار داشت، دموکراسی درون حزب را تقویت می کرد و به ثبات آن یاری می رساند. یک کنگره ی بزرگ و شلوغ که در مدت زمان کوتاه برگزار شود، ساده تر قابل تحریف و دستکاری است.
وجود انجمن ها و جناح های طولانی مدت در حزب پدیده ی نادری بود. و این تنها به دلیل ترکیب پرولتری حزب نبود، بلکه، طبقه بندی سازمانی حزب در کنگره ها نیز عامل موثری بود. جناح بوگدانف یکی از طولانی ترین و پایدارترین آنها بود. این جناح زمانی به وجود آمد که حزب به تمامی از طبقه ی کارگر جدا مانده بود و این حالت سه سال ادامه داشت.
- لنین، سرپرستی که از خط قرمز بیزار بود. لنین میان رهبران انقلابی درخصوص دقت بسیارش به جزییات منحصربه فرد بود. چقدر ممکن است عجیب به نظر برسد اگر آشکارا او را با سوسیال دموکرات های لهستانی مقایسه کنیم:
هر عضو از الیت به حد زیادی بر اساس ابتکار و مطابق با تمایلات و عادات فردی خود عمل می کرد. دستوارت واقعا نادر بودند؛ به استثنای موارد خاص… این غیررسمی بودن هردنبیلی با تعمد و حسادت حفاظت می شد. بسیاری از رهبران کلا از سروکار داشتن با پول و نظم روتین سازمانی بیزار بودند؛ پرداختن به این کارها نوشتن را برایشان دشوار می کرد… چنین مسئله ای حتی به طور شدیدتر در مورد روزالوکزامبورگ مصداق داشت. در بسیاری از مراحل تصمیم گیرندگان حزب به این نتیجه رسیدند که او اصلا نباید خود را درگیر مسائل سازمانی کند به این معنی که او نباید در کنگره ها و کنفرانس های رسمی شرکت کند.[40]
به طور مشابه، تروتسکی نیز در مدیریت حزب درگیر نبود اما نه به آن دلیل که برای رزا لوکزامبورگ مصداق داشت. او بین سال 1904 وقتی از منشویک ها جدا شد، به هیچ بخش از حزب متعلق نبود تا 1917 که به بلشویک پیوست.
مرکز مدیریتی بلشویک بسیار ابتدایی بود. در طول انقلاب 1905 تنها سه فرد در دبیرخانه به کار مشغول بود. این آپاراتوس کوچک، همراه با غیرقانونی بودن اش و ترکیب پرولتری آن، امکان رواج فرقه بازی درحزب را برای خرده بورژوازی فراهم نمی کرد. از تمام اعضای حزب انتظار می رفت که خطوط کلی حزب را تعیین کند و بداند که به شخصه چه کار خاصی باید در حزب انجام دهد. هیچی جایی برای رواج شایعات و شایعه پراکنی گروهی وجود نداشت.
نگرش غیردگماتیک لنین درباره ی سنترالیسم
یک حزب انقلابی نمی تواند به طور موثر در مبارزه ی طبقه ی کارگر مداخله کند مگر اینکه به عنوان یک پیکره ی منظم و به طور متمرکز عمل کند. حزب انقلابی نمی تواند به بخش مترقی طبقه ی کارگر نفوذ کند مگر اینکه سازوکاری دموکرات داشته باشد. بین حزب انقلابی و طبقه، و بین سنترالیسم و دموکراسی پیوندی دیالکتیکی وجود دارد. اگر یکی از طرفین این رابطه افراط گرایی پیش گیرد، ممکن است از دام استبداد یک انسان معمولی به دام ناتوانی یک عبارت پرداز گرفتار شود. لنین همیشه برای تقویت پیکره ی مرکزی حزب آماده بود اما هرگز فراموش نمی کرد که در نهایت ابتکارعمل در اراده ی توده ها قرار دارد و وظیفه ی حزب، نه نابودی این ابتکار عمل، بلکه شکوفاندن آن است.
لنین می دانست که سازمان باید تابع سیاست باشد. رکن اصلی هژمونی او در حزب، نبوغ او در حوزه ی کنش انقلابی، استراتژی و تاکتیک، بود. درک علمی و دقیق از جریان کلی تاریخ که با شوق و الهام عظیم کارگران تقویت می شد به او این اطمینان را می بخشید که راه درستی را انتخاب کرده است. البته در چنین شرایطی، از نظر او قوانین و تنظیمات سازمانی درمقایسه با عمل، از درجه ی دوم اهمیت برخوردار بودند. بدون در نظر گرفتن صحت نتایج،” بی انضباطی” لنین چیزی جز اعمالی خودسرانه و دمدمی نبود. لنین در گذر از مرز باریک بین دگماتیسم و تجربه گرایی، ماهیت پراتیک مارکسیسم را رشد داد که مسئله ی سازماندهی را به انضمامی ترین حالتی که می توان به آن دست یافت، شامل می شد.
این مقاله ترجمه ای است از :
From International Socialism (1st series), No.58, May 1973, pp.10-14.
Transcribed & marked up by Einde O’Callaghan for the Marxists’ Internet Archive.
Notes
1. V.I. Lenin, Collected Works, Moscow 1965, volume 38, p.213(henceforth CW followed by volume number and page).
2. Tony Cliff, From Marxist circle to agitation, International Socialism 52, July-September 1972, p.16.
3. ‘Social-democratic’. The Marxist working-class parties of Europe were usually called ‘social-democratic’ before 1914 so ‘social-democratic’ roughly refers to organised Marxists, as does ‘social-democracy’.
4. CW5, p.375.
5. Ibid., p.384.
6. Ibid., p.386.
7. Ibid., p464.
8. Letter to a comrade on our organisational tasks, CW6, p.250.
9. Ibid., p.238.
10. Ibid., p.241.
11. CW6, p.245.
12. For example. see letters of 15 August 1904, CW34, p.245; 12 July 1905. CW34, p.319; 29 January 1905, CW34, p.283 and p.323.
13. Vperyod (Forward): illegal Bolshevik weekly, directed by Lenin and published in Geneva from December 1904 to May 1905.
14. CW34, p.307.
15. Letter to Bogdanov and Gusev, 11 February 1905, CW8, p.145.
16. Putilov: the famous Petrograd machinery plant, a stronghold of Bolshevism.
17. V. Nevskii, Rabochee dvizhenie v ianarskie dni v. Peterburgev 1905, 3. Moscow 1922, p.88, 157.
18. Tretii s’ezd RSDRP. Aprel’-mai goda. Protokoly. Moscow, Gospolitizdat, 1959. p.544-5.
19. CW8; p.219/420.
20. Tretii, op. cit., p.255.
21. Ibid., p.257.
22. Ibid., p.355.
23. CW8, p408.
24. Tretii, p.262.
25. CW8. p.416.
26. CW10. p.36.
27. CW11, p.358-9.
28. CW10, p.32.
29. CW6, p.252.
30. The major split in the Russian Social-Democratic Workers’ Party was between Bolsheviks and Mensheviks. It began at the second congress in 1903 and, although numerous reunification attempts were made, remained permanent. The Mensheviks were only loosely affiliated to each other; they were intellectuals, with numerous different currents. The Bolsheviks aimed to build a disciplined and centralised party.
31. Iskra (The Spark): the first all-Russian illegal Marxist newspaper, founded abroad by Lenin in 1900 and smuggled into Russia. After the second congress, the Mensheviks (see last note) gained control of the paper – known now as ‘new’ Iskra.
32. VKP v rezoliutsiyakh i resheniyakh sezdov, konferentsii i plenumov tsk, volume 1, Moscow 1954, p126.
33. L. Trotsky, My Life, New York, 1960, p.218.
34. Bolshevik membership in 1905:
|
Workers
|
Peasants
|
White-collar
|
Others
|
Total
|
Number
|
5,200 |
400 |
2,300 |
500 |
8,400 |
Percentage
|
61.9 |
4.8 |
27.4 |
5.9 |
|
Cited by David Lane, The Roots of Russian Communism, London 1970, p.21, from E. Smitten, Sostav vsesoyuznoy kommunisticheskoy partii (bol), M.-L. 1927.
35. Calculated from Lane, ibid. p.37.
36. Sukhanov, N.N., The Russian Revolution 1917, London 1955, p.107-8, and F.N. Dingelstadt, Krasnaya letopis, No.1 (12), 1925.
37. KPSS v borbe za pobedu sotsialisticheskoi revolyutsii v period dvovlastii 27 fevralya-4 iylya 1917g. Sbornik dokumentov, Moscow 1951, p.172
38. Sukhanov, op. cit., p.299
39. VKP v rez, op. cit., p.339.
40. J.P. Nettl, Rosa Luxemburg, London 1966, volume I, p.263-5