Monthly Archives: February 2012

رابطه ی زن و طبیعت!

نسیم روشنایی

 

یکی از دستمالی شده ترین، کلیشه ای ترین، بدوی ترین و
ساده انگارانه ترین قیاسی که همه ی ما بارها شنیده ایم یا شاید به آن باور داشته
ایم، قیاس زن و طبیعت، طبیعی بودن یا طبیعت بودگی زن است. در پیش زمینه ی ذهن
بسیاری از ما، اشعار زنانه یا اشعاری که برای زنان سروده می شوند، عاشقانه هایی که
بین ما رد و بدل می شوند، هنرهای گوناگون، ادبیات 
و غیره، خودآگاه یا ناخودآگاه، زن را با طبیعت قیاس می گیریم
. بر پایه ی این قیاس زن و زنانگی را قضاوت کرده و برای آنها نقش ها و ویژگی هایی در نظر می گیریم  که پیشتر در ذهن ما مختص به طبیعت رمز گذاری شده
اند. بسیاری از زنان  دانسته یا نادانسته
از این قیاس به خود احساس غرور می کنند و با تکیه بر قدرت تولید مثل و باروری خویش
در ذهن خویش، خود را با طبیعت بارور یکسان می پندارند. همچنین تقریبا آموزه های
تمام ادیان و سننی که در جوامع اولیه تاکنون رواج داشته اند همه و همه به تولید و
بازتولید این مفهوم برای زنان کمک کرده اند. این نوشتار بر آن است این قیاس را
بررسی و ریشه ها و دلایل آن را افشا کند. و در نهایت به این امر بپردازد که چرا زن
طبیعت نیست و چنین قیاسی تا چه حد می تواند مضر، ناعقلانی و مهمل باشد. 

در آغاز به این مسئله می پردازیم که ریشه ی این قیاس به
کجا باز می گردد. به واسطه ی مدارک و بقایای به جا مانده و پژوهش های انسان شناسی که
از زندگی انسان در اولین جوامع کوچک انسانی هزاران سال پیش صورت گرفته است می
توانیم اولین جوامع انسانی را جوامع مادرتبار درنظر بگیریم. زندگی دشوار انسان در
جوامع اشتراکی اولیه، جدال با عوامل طبیعی، جمع آوری غذا و شکار، خود به خود،
بستری را مهیا می کرد که قدرت باروری و زایش زنان برای گستردن جوامع کوچک یکی از
عوامل مهم برای بقای زندگی اشتراکی انسان های آن روزگار باشد. شکل گیری الهه های
گوناگون که نماینده ی عوامل طبیعی بودند و مهار طبیعت را در اختیار داشتند در
اساطیر و آیین ها نشان از اهمیت باروری و زایش در جوامع باستانی بوده است. در این
دوران خانواده ی تک همسری پدرشاهی وجود نداشت و بچه ها به صورت اشتراکی در قبایل
پرورش می یافتند. بنابراین، قائل شدن هاله ای قدسی برای زنان جوامع اولیه به سبب
قدرت زایش شان و شکل گیری الهه ها که جنبه های گوناگون طبیعت را نمایندگی می کرده
اند در ذهن اسطوره ساز انسان اولیه نه تنها بی دلیل نبوده، بلکه، کاملا با شرایط
عینی آن دوران هماهنگ بوده است.

اما بشر به تدریج آموخت که می تواند بذر گیاهان را بکارد
و حیوانات را اهلی کند و از فرآورده های آنها استفاده کند و ابزارهای پیچیده تری
بسازد. به این ترتیب، شکل گیری شیوه های تولید کشاورزی و دامپروری مناسبات جوامع
مادرتبار اولیه را دگرگون کرد و پدرشاهی جایگزین آن شد. در این برهه اضافه محصولی
که از کشاورزی به دست می آمد به تدریج بستر شکل گیری مالکیت خصوصی بر زمین را
ایجاد کرد. برای حفاظت از مالکیت خصوصی خانواده ی تک همسری شکل گرفت تا هر خانواده
بتواند مالکیت خود را به پسران خانواده منتقل کند. بنابراین، در جوامع کشاورزی و
دامپروری مردان نیروی کار و انتقال دهندگان میراث ( زمین و احشام پدران شان ) تلقی
می شدند و زنان مجبور به زناشویی با یک مرد و تولید مثل مدوام برای بقای خانواده و
بقای اموال مردان خانواده بودند. فرزندان نیروی کار خانواده و انتقال دهندگان
میراث مردان خانواده به شمار می رفتند. به همین دلیل، زادن فرزندان بیشتر در هر
خانواده مزیتی برای خانواده بود و زنی که بیشتر می زایید، ارج و قرب بیشتری داشت.
به این ترتیب، نه تنها احشام و زمین به مالکیت مرد درآمد، بلکه زنان نیز مانند
برده ها دارایی مردان خانواده محسوب می شدند. در این دوره به تدریج ماهیت مادرتبار
اساطیر تغییر کرد و خدایان مذکر وارد معرکه شدند. همچنین، رفته رفته از دل اساطیر
ادیان مختلف شکل گرفتند که مطابق با شرایط مادی و شیوه ی تولید اقوام و جوامع جغرافیاهای
گوناگون بودند. می توان گفت تمامی ادیان بزرگ در جوامع پدرشاهی و با شیوه های
تولید کشاورزی و دامپروی شکل گرفتند. از این روست که ادیان سامی یعنی یهودیت،
مسیحیت و اسلام که متاسفانه هنوز ادیان غالب در جامعه ی امروز هستند، به تمامی
ادیانی پدرسالار و ضد زن هستند. ادیانی بزرگی که در شرق دور و هند نیز شکل گرفتند
مانند آیین کنفسیوس و هندویسم مانند ادیان سامی پدرسالار و ارتجاعی بودند. برخلاف
باورهای مردم جوامع مادرتبار که زن را امری الهی و ارزشمند می دانستند، در آموزهای
تمام این ادیان پدرسالار، زن صرفا ابزار تولید مثل و ابژه ی لذت مرد است. از شکل
گیری جوامع پدرشاهی به بعد، قدرت زایش و باروری زن و شباهت اش با قدرت بارورکننده
ی زمین نه تنها به زندگی شخصی و اجتماعی او سودی نرساند، بلکه، او را عملا به
ماشین جوجه کشی و ابژه ی لذت و آرامش مرد تبدیل کرد. همانطور که همه ی ما با آن
مواجه شده  ایم، در بسیاری از ادبیات و
آیات مذهبی و بسیاری از کتب آسمانی! زن چیزی است که برای آرامش و تکمیل مرد آفریده
شده است. زن کشتزار مرد است که طی چند دقیقه سکس زن را باردار می کند، همانطور که
مرد کشاورز تخم در دل زمین می کارد.

چنین آیات و تشبیهات مهمل جوامع پدرشاهی تنها به تاکید
نقش زایش و شباهت زن و طبیعت برای تملک زن بسنده نکردند بلکه به تدریج از دل این
آموزه ها دوگانه ای ایدئولوژیک برای مرد و
زن شکل گرفت.
در این دوگانه امیال، غرایز، احساسات، شهود، ناخودآگاه، مفهوم شر، شیطان، قیاس زن
با طبیعت از نظر باروری، رازآمیزی، واجد قدرت ویرانگری و غیرقابل اعتماد، بی
وفایی، کم عقل بودن و فقدان قوه ی استدلال و خرد و مانند اینها به زن تعلق گرفت.
در مقابل مرد نماد قانون، تمدن، الوهیت، عقل و خرد، خودآگاه و تمام امور مهم
اجتماعی بود. بی شک، تمام این صفاتی که در گذر زمان به زن و مرد اطلاق شده اند،
صفات ذاتی زنان و مردان نیستند، بلکه، در پس تمام آنها اهدافی اجتماعی و اقتصادی و
سیاسی دوره های مختلف تاریخی نهفته است. بسیاری از صفاتی که به زنان تعلق گرفته
است از نگاه انسان های آن دوران شر، پست و حقیر تلقی می شدند اما صفاتی که مردان
با آن بازنمایی می شدند ویژگی هایی والا ، برتر و الهی درنظرگرفته می شدند!

 در جوامع پدرشاهی
زنان هزاران سال در بطن جامعه ی خویش با چنین آموزه هایی پرورش می یافتند و بعضا
مجبور می شدند پتانسیل انسانی خود را به تولید مثل، مادری و همسری محدود کنند تا
از جوامع خویش طرد نشوند. زنانی که از این ساختار ناراضی بودند و بر آن می
شوریدند، شر، شیطان صفت، وحشی و رام نشدنی، بی وفا و غیر قابل اعتماد و ویرانگر بودند.
اگر زنی از شوهر خویش بیزار بود و پنهانی معشوقه می گرفت یا اصلا راضی به ازدواج
نمی شد، زنی بود که هنجارهای جامعه را شکسته و باید مجازات می شد. بنابراین شکل
گیری این دوگانه ی دروغین در بافت ایدئولوژیک آن جوامع برای کنترل و مهار زنان و
سلطه ی کامل بر آنان و سیادت کامل مردان بر زنان اگرچه بی انصافانه ، ضد انسانی و
ناعقلانی بود، اما با شیوه ی تولید و چگونگی ساختارهای اجتماعی و فرهنگی و اقتصادی
آن دوران مرتبط بود. به زبان ساده تر از نظر اقتصادی و سیاسی به سود آن جوامع بود
که زنان مانند طبیعت قلمداد شوند، با میل و رغبت و عشق و ایثار مادری بزاید، ابژه
ی جنسی مردان باشند و بچه ها را پرورش دهند تا نیروی کار و سرباز برای جامعه تولید
کنند.

اما روابط تولید در شیوه ی تولید سرمایه داری و پیشرفت
علم و تکنولوژی در دنیای مدرن، نه تنها به تولید مثل بی رویه ی زنان نیاز ندارد،
بلکه، زنان را نیز وارد چرخه ی تولید( کارگران و کارمندان کارخانه ها، کارگاه ها، بیمارستان
ها و…) می کند، چه بسا با دستمزدهایی ارزان تر از مردان! استقلال اقتصادی زنان
از مردان و شراکت آنها در جامعه برای تحقق حقوق انسانی برابر و رشد فردی و رهایی
شان، آنان را از زندان خانه داری و یگانه نقش باروری در خانواده ی سنتی رها کرده
است. مرد دیگر در جامعه ی سرمایه داری صاحب و مالک زن نیست و زنان و مردان این حق
و آزادی را ( البته در کشورهای پیشرفته) دارند که روابط شخصی خویش را در قالب
ازدواج سنتی  محدود نکنند. در چنین جوامعی،
زن طبیعی و قیاس زن با طبیعت دلایل انضمامی چندانی ندارد. اما هنوز در کشورهایی که
هنوز مذاهب از نظر ایدئولوژیک بر آنها تسلط بسیاری دارند و نیز در مراحل عقب مانده
تری در رشد شیوه ی تولید سرمایه داری در جغرافیای خویش قرار دارند، علاوه بر
استفاده از نیروی کار زنان، نقش سنتی زن جامعه ی پدرسالار نیز به زنان تحمیل می
شود. ولی با وجود اینکه زن در جامعه ی سرمایه داری صرفا ابژه ی تولید مثل محسوب
نمی شود و حتی این امکان وجود دارد که بتوان جنین را به جای رحم زن در آزمایشگاه
پرورش داد و تولید کرد، اما در جامعه ی سرمایه داری زن کماکان ابژه ی لذت است؛ ابژه
ای که باید برای ابژه ی لذت بودن مدام کالاهای تازه تولید شده را بخرد؛ بدن خویش
را جراحی پلاستیک کند؛ رژیم غذایی بگیرد؛ دستگاه های ورزشی جورواجور بخرد؛ لوازم
آرایش رنگارنگ مصرف کند؛ نیروی جنسی و زیبایی خود را همچون کالاهای دیگر بفروشد؛ کانال
فشن ماهواره را دنبال کند و سعی کند طبق مد لباس بپوشد؛ تاتو کند؛ هرچه می تواند
خرید کند و خرید کردن را بسیار لذت بخش و مفید بداند تا بتواند با معیارهای زیبایی
که رسانه ها و غول های اقتصادی جهان برایش تعیین کرده اند مطابقت کند. این زن
انتزاعی که در سوپراستارها و مدل ها بازنمایی شود و ساخته ی دستان رسانه ها و
بنگاه های اقتصادی است نمی بایست در زندگی شخصی و اجتماعی خویش زنی طبیعی و مانند
طبیعت محسوب شود و خواهان هرگونه تغییر مصنوعی است که از طریق تبلیغات و رسانه ها
به کمک رژیم های غذایی، داروها و دستگاه های ورزشی و عمل های جراحی قابل حصول است.
البته این بدان معنا نیست که تمام زنان در حال حاضر شیفته ی این الگوی زن هستند و
راه دشوار شبیه شدن به آن را موبه مو دنبال می کنند. اما به هر روی، ایدئولوژی
جامعه ی سرمایه داری و بازار آزاد برخلاف جوامع پیشاسرمایه داری به گونه ای نیست
که به جست و جوی زنی باشد که ویژگی های طبیعت را داشته باشد و بزاید و بزاید و
مادری کند. از این رو، امروز تاکید چندانی بر قیاس زن و طبیعت به چشم نمی خورد. اما
هنوز در نقطه نگاه اقلیت قابل توجهی که ضد تکنولوژی، مدرنیته، عقلانیت و روشنگری و…
هستند و بخشی از اهالی دنیای هنر و ادبیات، محیط زیست گرایان و برخی نحله های
فمینیستی و … را در خود جای می دهند، قیاس زن و طبیعت و نگرش طبیعت بودگیِ زن و
اطلاق زنانگی به زمین و طبیعت مشهود است.

ولی به هر روی رویکرد این نوشتار درباره ی قیاس زن و
طبیعت و افشای این قیاس از این منظر نیست که چون امروز دیگر شرایط و ضروریات مادی
جوامع سرمایه داری به پافشاری بر شباهت زن و طبیعت و لزوم قدرت باروری زن تاکید
چندانی ندارد، پس زن دیگر نباید با طبیعت قیاس شود. همچنین این متن چنین پیش فرضی
ندارد که زن  پیش از این طبیعی بوده است
اما در جامعه ی سرمایه داری طبیعی نیست. شاید لازم باشد به نکته اشاره کنیم که
اگرچه در قیاس زن و طبیعت مستقیما گفته نمی شود زن طبیعی است. اما این قیاس تلویحا
بدین معناست که زن  نسبت به مرد موجود
طبیعی تری محسوب می شود. زن موجودی است که می زاید و غریزه و احساساتی دارد که
نسبت به مرد به طبیعت وابسته تر است و مرد چیزی از دنیای رازآمیز، طبیعی و شگرف
زنانه نمی داند!

برای ادامه ی بحث این سوال را مطرح می کنیم که اگر صرف
زایش، یک جنس را طبیعی تر می کند، پس آیا جنس ماده ی حیوانات نسبت به جنس نر آنها
طبیعی تر یا به طبیعت نزدیک تر هستند؟ آیا هورمون های جنسی زنانه که در بدن جنس
ماده ی حیوانات ترشح می شود نسبت به هورمون های مردانه ی بدن جنس نر به طبیعت
نزدیک ترند؟ آیا عادت ماهیانه ی زن دلیل بر طبیعی تر بودن او نسبت به مرد است؟
پاسخ از نظر منطقی خیر است. از لحاظ منطقی پیوند موجودات زنده ی روی کره زمین با
طبیعت نمی توانند برپایه ی جنسیت آنها تضعیف یا تقویت گردد. آنچه ما می دانیم تمام
موجودات زنده برای بقا تلاش می کنند و سعی می کنند به طور غریزی پیش از مرگ با
تولید مثل، باعث بقای گونه ی خود باشند. این امر بین تمام جنس های گونه های مختلف
جانوران دیده می شود. اگر یک موجود زنده در طبیعت نسبت به تولید مثل بی اهمیت باشد
نسل گونه اش به خطر می افتد. گونه ی انسان نیز مانند جانوران دیگر از این قاعده
مستثنا نبوده و اگر در زندگی اشتراکی خویش به تولید مثل ادامه نمی داد، نسل بشر
تابه حال منقرض گشته بود. رابطه ی بین جنس نر و جنس ماده برای تولید مثل رابطه ی
دوطرفه است که در آن هیچ یک به تنهایی نمی توانند باعث ادامه ی نسل شوند. هیچ ماده
ای نمی تواند بدون حضور یک نر باردار شود
و برعکس! این درحالی است که از
آغاز فرآیند شکل گیری زندگی در زمین و تکامل جانوران، تاکنون، به طور اتفاقی وظیفه
ی زایش به گردن جنس ماده بوده است. ولی درحقیقت هیچ دلیلی وجود ندارد که قابلیت
باروری و زایش جنس ماده ،به خودی خود، عاملی باشد او را به طبیعت نزدیک تر کند. چنین
قیاسی مبنی بر اینکه چون در زن و طبیعت قدرت باروری وجود دارد پس زن و طبیعت با هم
رابطه ی نزدیکی دارند یا زن طبیعت است، چیزی جز یک قیاس ساده نیست. باور کنید هرگز
یک ماده ببر نسبت به یک ببر نر خود را به طبیعت نزدیک تر احساس نمی کند. به جز در
تخیل ما هرگز در طبیعت جنس ماده ای یافت نمی شود که با زمین و طبیعت همذات پنداری
کند به این دلیل که هر دو قدرت زایش دارند. تا جایی که شناخت ما اجازه می دهد تنها
ذهن انسان قادر است بنا به ضروریات عینی میان چیزهای مختلف این گونه روابط را برقرار
کرده و حول آنها مفهوم پردازی کند و سپس چنین بپندارد که به حقیقت دست یافته است!
بنابراین درواقع زن به صرف زن بودن واجد قوه ی درک رازآمیز و منحصر به فردی از
طبیعت و ارتباط عمیقی با طبیعت نیست. نه زن موجودی کاملا طبیعی محسوب و نه مرد.
اگر هر رابطه ی مادی و غریزی با طبیعت ممکن باشد، تا جایی که این رابطه تخیلی
نباشد، هم زن و هم مرد قادرند این رابطه را داشته باشند و جنسیت مانعی برای آن
نخواهد بود. همچنین، انسان(زن و مرد) به مثابه ی یک ارگانیسم همانقدر طبیعی است که
ارگانیسم های دیگر روی زمین، با این فرض که سازوکار ارگانیسم را طبیعی قلمداد
کنیم. اما انسان علاوه بر آنکه مانند جانوران دیگر زندگی کند و ارگانیسمی در کنار
دیگر ارگانیسم های روی کره ی زمین باشد و صرفا بخورد و بخوابد و تولید مثل کند، بر
روی زمین کار و تولید کرده است، ابزار ساخته است، محیط زیست خود را تغییر داده، واجد
قوه ی تفکر و تکلم بوده است و از همه مهم تر ساختاری اجتماعی تشکیل داده و پا به
پای رشد جامعه ی خویش رشد کرده است. ذهن انسان به تدریج از مرحله ی کودکی و ذهن
اسطوره ای گذر کرده و با شناختی که اکنون از طریق پیشرفت علم و آگاهی و پیشرفت
شیوه ی تولید به دست آورده است خنده دار است هنوز به اموری باور داشته باشد که
هزاران سال پیش به خاطر عدم شناخت و شرایط دشوار زندگی آن دوران به آنها باور داشت.
بنابراین همانطور که پیشتر اشاره کردیم، انسان علاوه بر اینکه یک ارگانیسم در کنار
دیگر موجودات زنده ی طبیعت است، موجودی تاریخی است به این معنی که در پروسه ای
تاریخی و بنا به ضروریات مادی هر برهه ی تاریخی ساخته و برساخته شده است و مدام در
حال تغییر و شدن دوباره است. وی همواره پتانسیل هایی انسانی داشته است که او را از
یک ارگانیسم محض بودن مجزا کرده است. او این پتانسیل ها را در برهه های گوناگون به
اشکال مختلف عینیت بخشیده و با دخالتگری خویش بر طبیعت، هم طبیعت و هم خود را
تغییر داده است. وی بلافاصله پس از تولد وارد جامعه شده و به واسطه ی فعل و
انفعالات خود با دنیای بیرون از خود یعنی جامعه و انسان های دیگر ساخته می شود. چگونه
می توان چنین موجود تاریخی را که از بدو تولد در ساختار اجتماعی پیچیده ی جامعه ی
انسانی زیست می کند و شکل می گیرد و مدام تغییر می کند، موجودی طبیعی یا با طبیعت
همانند دانست!  

با توجه به آنچه از آغاز سعی در توضیح آن داشته ایم
آبشخور قیاس زن و طبیعت و یکی پنداشتن زن با طبیعت یا زمین و امثال این قیاس ها به
دوران مادرتباری یا شاید پیش از آن بازمی گردد. همان طور که پیشتر نیز اشاره
کردیم، اگر روزگاری شرایط مادی و جوامع اولیه و پیشاسرمایه داری و ساختار ذهنی
انسان اولیه چنین ایجاب می کرد که زن را موجودی در نظر بگیرد که صرفا کارکردی
زاینده همچون طبیعت داشته باشد، امروز ذهن و آگاهی انسان مدرن و همچنین شرایط عینی
جوامع سرمایه داری چنین ضرورتی را ایجاب نمی کند. ازدواج، تولید مثل و مادری
که نقش های اصلی، طبیعی و محتوم زن جامعه ی پدرسالار و پیشامدرن محسوب می شدند،
امروز برای زنان انتخاب هایی کاملا ارادی و شخصی محسوب می شوند و هر زنی می تواند
آزادانه و آگاهانه این نقش ها را انتخاب کند یا از آنها سر باز زند. از این رو،
اشاعه، ترویج و تاکید چنین قیاسی برای زنان نه تنها نشان خودآگاهی آنها نیست بلکه:
1- به دوام این دوگانه ی مهمل مرد- زن با تمام صفات و ویژگی های کلیشه ای و بی
اساسی که در طول تاریخ به هر کدام نسبت داده شده است در ذهن انسان ها، فرهنگ و کل
اجتماع  دامن می زند.2- احساس غرور از تصور
داشتن یک پیوند طبیعی منحصربه فرد و اسرارآمیز با طبیعت یا زمین، ممکن است عاملی
گردد تا زنان در غرایزشان درجا بزنند و همواره مهم ترین اولویت برای آنان باروری،
زایش و مادری باشد. 3- از همه مهم تر
باور به پیوند و ارتباط منحصربه
فرد زنانه و رازآلود بین زن و طبیعت و طبیعت بودگی زن! یا زن بودگی طبیعت! چیزی جز
تحمیل تصورات و خیالات شاعرانه ی ما بر زن و طبیعت نیست و باور به چنین قیاس هایی
نشان می دهد که ما هنوز می خواهیم در نظام فکری انسان های اولیه بیندیشیم!


7 فوریه 2012